جوجو من

داداشی!!!!!!!

تو نمی خوای یک چی بگی؟؟؟

اصلا قهرم.

تا داداشی یک چی نگه دیگه نمیام.

نوشته شده در پنج شنبه 9 / 4 / 1390برچسب:,ساعت 18:33 توسط زهرا|

وقتی میشد دل و به پنجره دوخت

یا میشد چشما رو به جاده فروخت

هیچ کسی سراغ ما رو نگرفت

هیچ کسی دلش برای ما نسوخت

غم اومد، ثانیه ها رو غم گرفت

زندگی هم ما رو دست کم گرفت

غم اومد با دستای خاکستریش

هر چی داشتم همه رو ازم گرفت

(این تیکه اش: دین دین دین دین دیدیدین...)

پشت ازدحام این ثانیه ها

که دارن یه ریز تیک تیک میکنن

حالا که عقربه های لعنتی

بیخودی ساعت و تحریک میکنن

حالا که قلب همه سنگ شده

حالا که پای دلت لنگ شده

رو به آسمون کن و بهش بگو

آی خدا! دلم واست تنگ شده!!!

 

- این آهنگ رو فوق العاده دوس دارم. مال پویا بیاتیه. کلا این آلبومش عالیه.

 

نوشته شده در پنج شنبه 9 / 4 / 1390برچسب:,ساعت 18:15 توسط زهرا|

به دنبال کسي باش که تو رو به خاطر زيبايي هاي وجودت زيبا خطاب کنه نه به خاطر جذابيتهاي ظاهريت;

کسي که دوباره با تو تماس بگيره حتي وقتي تلفنهاش رو قطع مي کني;

در انتظار کسي باش که مايل باشه پيشاني تو رو ببوسه [حمايتگر تو باشه];

کسي که مايل باشه حتي در زماني که در ساده ترين لباس هستي تو رو به دنيا نشون بده;

کسي که دست تو رو در مقابل دوستانش در دست بگيره؛

در انتظار کسي باش که بي وقفه به ياد تو بياره که تا چه اندازه براش مهم هستي و نگران توست و

چه قدر خوشبخته که تو رو در کنارش داره؛

در انتظار کسي باش که زماني که تو رو مي بينه به دوستاش بگه اون خودشه [همون کسي که مي خواستم]...

به نظرت کی تو رو واسه خودت دوس داره؟؟؟؟

نوشته شده در سه شنبه 5 / 4 / 1390برچسب:,ساعت 17:30 توسط زهرا|

 

چشم‌هايتان را باز مي‌كنيد. متوجه مي‌شويد در بيمارستان هستيد. پاها و دست‌هايتان را بررسي مي‌كنيد. خوشحال مي‌شويد كه بدن‌تان را گچ نگرفته‌اند و سالم هستيد.. دكمه زنگ كنار تخت را فشار مي‌دهيد. چند ثانيه بعد پرستار وارد اتاق مي‌شود و سلام مي‌كند. به او مي‌گوييد، گوشي موبايل‌تان را مي‌خواهيد. از اين‌كه به خاطر يك تصادف كوچك در بيمارستان بستري شده‌ايد و از كارهايتان عقب مانده‌ايد، عصباني هستيد. پرستار، موبايل را مي‌آورد. دكمه آن را مي‌زنيد، اما روشن نمي‌شود. مطمئن مي‌شويد باتري‌اش شارژ ندارد. دكمه زنگ را فشار مي‌دهيد. پرستار مي‌آيد.

«ببخشيد! من موبايلم شارژ نداره. مي‌شه لطفا يه شارژر براش بياريد»؟

«متاسفم. شارژر اين مدل گوشي رو نداريم».

«يعني بين همكاراتون كسي شارژر فيش كوچك نوكيا نداره»؟

«از 10سال پيش، ديگه توليد نمي‌شه. شركت‌هاي سازنده موبايل براي يك فيش شارژر جديد به توافق رسيدن كه در همه گوشي‌ها مشتركه».

«10سال چيه؟ من اين گوشي رو هفته پيش خريدم».

«شما گوشي‌تون رو  يك هفته پيش از تصادف خريدين؛ قبل از اين‌كه به كما بريد». «كما»؟!

باورتان نمي‌شود كه در اسفند1387 به كما رفته‌ايد و تيرماه 1412 به هوش آمده‌ايد. مطمئن هستيد كه نه مي‌توانيد به محل كارتان بازگرديد و نه خانه‌اي برايتان باقي مانده است. چون قسط آن را هر ماه مي‌پرداختيد و بعد از گذشت اين همه سال، حتما بوسيله بانك مصادره شده است. از پرستار خواهش مي‌كنيد تا زودتر مرخص‌تان كند.

«از نظر من شما شرايط لازم براي درك حقيقت رو ندارين».

«چي شده؟ چرا؟ من كه سالمم»!

«شما سالم هستيد، ولي بقيه نيستن».

«چه اتفاقي افتاده»؟

«چيزي نشده! ولي بيرون از اين‌جا، هيچكس منتظرتون نيست».

چشم‌هايتان را مي‌بنديد. نمي‌توانيد تصور كنيد كه همه را از دست داده‌ايد. حتي خودتان هم پير شده‌ايد. اما جرأت نمي‌كنيد خودتان را در آينه ببينيد.

«خيلي پير شدم»؟

«مهم اينه كه سالمي. مدتي طول مي‌كشه تا دوره‌هاي فيزيوتراپي رو انجام بدي»..

از پرستار مي‌خواهيد تا به شما كمك كند كه شناخت بهتري از جامعه جديد پيدا كنيد..

«اون بيرون چه تغييرايي كرده»؟

«منظورت چه چيزاييه»؟

«هنوز توي خيابونا ترافيك هست»؟

«نه ديگه. از وقتي طرح ترافيك جديد رو اجرا كردن، مردم ماشين بيرون نميارن».

«طرح جديد چيه»؟

«اگر راننده‌اي وارد محدوده ممنوعه بشه، خودش رو هم با ماشينش مي‌برن پاركينگ و تا گلستان سعدي رو از حفظ نشه، آزاد نمي‌شه».

«ميدون آزادي هنوز هست»؟

«هست، ولي روش روكش كشيدن».

«روكش چيه»؟

«نماي سنگش خراب شده بود، سراميك كردند».

«برج ميلاد هنوز هست»؟

«نه! كج شد، افتاد»!

«چرا؟ اون رو كه محكم ساخته بودن».

«محكم بود، ولي نتونست در مقابل ارباس
A380 مقاومت كنه».

«چي؟!.... هواپيما خورد بهش»؟

«اوهوم»!

«چه‌طور اين اتفاق افتاد»؟

«هواپيماش نقص فني داشت، رفت خورد وسط رستوران‌گردان برج».

«اين‌كه هواپيماي خوبي بود. مگه مي‌شه اين‌جوري بشه»؟

«هواپيماش چيني بود. فيلتر كاربراتورش خراب شده بود، بنزين به موتورها نرسيد، اون اتفاق افتاد».

«چند نفر كشته شدن»؟

«كشته نداد».

«مگه مي‌شه؟ توي رستوران گردان كسي نبود»؟

«نه! رستوران 4سال پيش تعطيل شد»..

«چرا»؟

«آشپزخونه‌اش بهداشتي نبود».
«چي مي‌گي؟!... مگه مي‌شه آخه»؟

«اين اواخر يه پيمانكار جديد رستوران گردان رو گرفت، زد توي كار فلافل و هات‌داگ....».

«الان وضعيت تورم چه‌جوريه»؟

«خودت چي حدس مي‌زني»؟

«حتما الان بستني قيفي، 14هزار تومنه».

«نه ديگه خيلي اغراق كردي. 12هزار تومنه».

«پرايد چنده»؟

«پرايدهاي قديمي يا پرايد قشقايي»؟

«اين ديگه چيه»؟

«بعد از پرايد مينياتور و ماسوله، پرايد قشقايي را با ايده‌اي از نيسان قشقايي ساختن».

«همين جديده، چنده»؟

«70ميليون تومن».

«پس ماكسيما چنده»؟

«اگه سالمش گيرت بياد، حدود 2 يا 2 و نيم....».

«يعني ماكيسما اسقاطي شده؟ پس چرا هنوز پرايد هست»؟

«آزادراه تهران به شمال هم هنوز تكميل نشده».

«چندتا خط مترو اضافه شده»؟

«هيچي! شهردار كه رفت، همه‌جا رو منوريل كشيدن. مترو رو هم تغيير كاربري دادن».

«يعني چي»؟

«از تونل‌هاش براي انبار خودروهاي اسقاطي استفاده كردن».

«اتوبوس‌هاي
BRT هنوز هست»؟

«نه! منحلش كردن، به جاش درشكه آوردن. از همونايي كه شرلوك هلمز سوار مي‌شد».

«توي نقش‌جهان اصفهان ديده بودم از اونا...»

«نقش‌جهان رو هم خراب كردن».

«كي خراب كرد»؟

«يه نفر پيدا شد، سند دستش بود، گفت از نوادگان شاه‌عباسه، يونسكو هم نتونست حرفي بزنه».

«خليج‌فارس چه‌طور؟»

«اون هم الان فقط توي نقشه‌هاي خودمون، فارسه. توي نقشه گوگل هم نوشته خليج صورتي».

«خليج صورتي چيه»؟

«بعضي‌ها به نشنال‌جئوگرافيك پول مي‌دادن تا بنويسه خليج عربي، ايران هم فشار مياورد و مدرك رو مي‌كرد. آخرش گوگل لج كرد، اسمش رو گذاشت خليج صورتي...»

«ايران اعتراضي نكرد»؟

«چرا! گوگل رو فيلتر كردن».

«ممنونم. بايد كلي با خودم كلنجار برم تا همين چيزا رو هم هضم كنم».

«يه چيز ديگه رو هم هضم كن، لطفا»!

«چيو»؟

«اين‌كه همه اين چيزها رو خالي بستم».

«يعني چي»؟

«با دوست من نامزد شدي، بعد ولش کردي. اون هم خودش را توي آينده ديد، اما خيلي زود خرابش کردي. حالا نوبت ما بود تا تو را اذيت کنيم. حقيقت اينه که يك ساعت پيش تصادف كردي، علت بيهوشي‌ات هم خستگي ناشي از كار بود. چيزيت نيست. هزينه بيمارستان را به صندوق بده، برو دنبال زندگي‌ات»!

«شما جنايتكاريد! من الان مي‌رم با رييس بيمارستان صحبت مي‌كنم».

«اين ماجرا، ايده شخص رييس بيمارستان بود».

«ازش شكايت مي‌كنم»!

«نمي‌توني. چون دوست صميمي پدر نامزد جديدته».
نوشته شده در یک شنبه 3 / 4 / 1390برچسب:,ساعت 13:38 توسط زهرا|

 

دوست عزیزم تو بیشتر به چه یا کی وابسته ای؟
به پدر؟ مادر؟ همسر؟ فرزند؟ یا شغل ، مدرک ، موقعیت و ثروت؟ یا به سلامتی ات؟ تفکراتت؟ احساساتت؟ یا اعتقاداتت؟ فرقی نمی کنه ، وابستگی یعنی اینکه خودت را به شیئی غیر از اصل خودت ، چنان ببندی که آزادیَت را بگیرد.
انسان نامحدود و البته آزاد آفریده شده است . و همه هستی مسخّر و در اختیار اوست. هیچ چیزی ارزش آن را ندارد تا انسانی را به خود ببندد و وابسته و زندانی خود کند. و همه هستی رشد و ارتقاءاشان در اینست که در خدمت آدمی باشند نه بر عکس. اشرف مخلوقات و سرور کائنات یعنی این.
من از کجا غم و شادی این جهان ز کجا
من از کجا غم باران و ناودان ز کجا
چرا به عالم اصلی خویش وانروم
دل از کجا و تماشای خاکدان ز کجا
حالا وقتی خودت را وابسته به موقعیت یا فردی می کنی ، در واقع خود را از موقعیت برتر و آزادی که داری به جایگاه پَست و محدودی تنزّل داده و گره می زنی. خود را شکننده می کنی. افراد و اشیاء دیگر زوال پذیر و رفتنی اند. شغل ، مدرک ، ثروت ، سلامتی ، احساس و ... ، همه تغییر پذیر و از بین رفتنی اند. و هرکس به آنها وابسته باشد نیز رنج فرسودگی ، تنهایی، جدایی و پست شدن را ناچاراً ، همواره با خود دارد.
و اما عشق
عشق فراتر از هر گونه وابستگی هاست. اگر تو به یک نفر وابسته شدی و بدون او می میری ، نام آن را عشق مگذار. مثل نوزادی که به شیر مادر وابسته است ، اگر شیر مادر نباشد کودک می میرد، چون وابسته است. عشق وابستگی نیست که با نبود معشوق ، فرد مردنی شود. اصلاً معشوقی که اکنون باشد و فردا نباشد ، چگونه می تواند عشق ایجاد کند، صرفاً یک نوع وابستگی می آورد. و صد البته هنگام از بین رفتن هم تاثر و اندوه.
آری عشق همیشه رو به تزاید است. عشق آزاد و رهاست و پیرو آن عاشق و معشوق هم چنین اند. عشق ، عاشق را هر روز فربه تر می کند. شادتر می کند. حرکت عشق فقط رو به جلوست. غم و شادی در عشق واقعی ، مساوی و لذت بخش است. معشوق شکستنی نیست، مردنی نیست، پژمردنی نیست ، بی وفا نیست. لذا عاشق هم به همین صورت پایدار ، قوی و رو به رشد است. و بیت زیر نیز توصیف چنین عشقی است.
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
وابستگی ، انسان را از بی نهایت هستی ، به محدوده ای گره می زند، به مانند چشمی که از این همه رنگ ، فقط رنگ سیاه و سفید را ببیند. مانند این همه اندام آدمی که به هنگام سرطان ، صرفاً یکنوع از سلولهایش شروع به رشد و توده شدن، می نماید. کسی که معتاد به مواد مخدر می شود ، از بی نهایت لذتی که می تواند از تمام اعضاء و جوارح خود ببرد ، صرفاً به یک لذت بسنده می کند، کسی که وابسته به سکس می شود ، از بی نهایت پتانسیل خود ، به لحاظ وابستگی اش ، محروم می ماند. کسی که به یک فرد وابسته می شود ، از تمامی انسانها ، و بی نهایت هستی، فقط یکی را به عنوان مجرای تنفس خود بر می گزیند. کسی که خود را به شغل ، ثروت ، ... ، وابسته می کند، از تمام جنبه های آدمی ، و موفقیت های گوناگون خود چشم پوشی می کند.
به چشم هایمان باید ، یاد بدهیم که از دیدن کوه ، دشت ، آسمان ، دریا ، سبزه ، زمین، ستاره، ماه، خورشید ، انسانها و ... لذت ببرند.
از دستهایمان بخواهیم که مزه نوازش کردن را حس کنند .
گوشهایمان را نجوا کنیم که لذت شنیدن آوای پرندگان ، صدای گرم مادر بزرگ، موسیق باران و خنده های مستانه کودکانه را بشنوند.
با پاهایمان صمیمانه دشت را بدویم ، کوهها را بپیمائیم ، عصای ضعیفان و تکیه نیازمندان شویم.
با زبانمان کلام التیام بخش غمدیدگان شویم و لذت ببریم همانطور که از گفتن جملـــــــــــــه « دوستت دارم » به دلبر ، هیجان زده می شویم.
آری تنفس لذت بخش هوای بهاری ، بوی پائیز و نوازش برف بر صورتمان ، همه و همه میتوانند موجب احساسی باشند که موجب آرامش زندگی در کالبد منجمد و وابسته امان شود و ما را از تک بعدی بودن و چسبندگی به اشیاء و افراد رهایی بخشد.
عشق به مفهوم لذت بردن از همه هستی و هستی آفرین در کمال رهایی و آزادگی است، بدون ترس از دست دادن شی یا فردی خاص.
پس بر دست پینه بسته پدر و بر پیشانی پر چروک مادرت بوسه بزن
گل را ببو، باران را حس کن و آسمان پرستاره را به تماشا بنشین
دست نوازشت را بر سر کودک یتیم بکش و سینه ات را سنگ صبور دوستان کن
گستره آسمان را دلیل کوچکی غمهایت بدان و شرم "پدری خجالت زده از دست خالی در پیش کودکانش" را به خود بیفزا
لایحه علمت را چون نسیم بهاری بین همنوعانت منتشر کن.
روی گشاده و لبخندت را ، ارزانی مردمان خسته از کاری کن، که هنگام غروب در خیابان های شلوغ با چشمانی خواب آلود رو به خانه دارند.
آرامش بخش کسانی باش که با تو مرتبطند. به نوعی که اگر جهان را ترک کنی، شکاف نبودنت را حس کنند. با این وجود دیگران را وابسته به خودت نکن و آنها را مالامال عشق کن. آنها را بزرگتر از آنی بنما که شی یا فردی آنها را به خود وابسته کند.
عشق را از هر کجا شروع کنید به زودی متوجه می شوید بسیار سیار و روان است. و همه آفرینش را در خود جای می دهد. وقتی عشق چنین عظیم و بزرگ است ، پس در انحصار شئی یا شخصی نیست، که آن را از ما بگیرد و ما را تنها بگذارد. همه هستی در وجود ماست ، پس، از دست دادن هیچ چیز ، موجب کاستی در این بی نهایت عشق ما ، نمی شود.

ارزش تو به اندازه آن چیزی است که به آن دل می بندی پس مواظب باش که به کمتر از بی نهایت عشق ، دلبسته نشوی.

نوشته شده در جمعه 1 / 4 / 1390برچسب:,ساعت 1:55 توسط زهرا|

مدعیان رفاقت بسیارند . تا پای آزمایش در میان نباشد هر کسی از راه رسیده و نرسیده مدعی عشق است . رفاقت را باید با صداقت آزمود و صداقت را میشود از ته نگاههای یک انسان فهمید . چشمها همه چیز را لو میدهند. حتی عشقی را که در دلت پنهان کرده ای . دوستی یک معامله نیست و این همان حقیقتی است که از یادها رفته است کسانی که از دوستی به سود و زیان آن می اندیشند سودی از دوستی نخواهند برد . دوست داشتن از عاشق بودن هم سخت تر است.

نوشته شده در جمعه 1 / 4 / 1390برچسب:,ساعت 1:22 توسط زهرا|

در این دنیای وانفسا
کدامین تکیه گه را تکیه گاه خویشتن سازم
نمی دانم
نمی دانم خداوندا.
در این وادی که عالم سر خوش است و دل خوش است و جای خوش دارد
کدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم
نمی دانم خداوندا
به جان لاله های پاک و والایت نمی دانم
دگر سیرم خداوندا.
و آن هم دست پاک ذات پاکت را نیازی جاودانی هست...
خداوندا تو راهم ده
پناهم ده
امیدم ده
که دیگر نا امیدم من و می دانم که نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستم بار است
و لیکن من نمی دانم
دگر پایان پایانم
همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد
و می دانم که آخر بغض پنهانم مرا بی جان و تن سازد.
چرا پنهان کنم در دل؟
چرا با کس نمی گویم؟
چرا با من نمی گویند یاران رمز های ره گشایی را؟
همه یاران به فکر خویش و در خویشند.
ولی در انزوای این دل تنها، چرا یاری ندارم من، که دردم را فرو ریزد؟
دگر هنگامه ی ترکیدن این درد پنهان است
خداوندا نمی دانم
نمی دانم
و نتوانم به کس گویم
فقط میسوزم و میسازم و با درد پنهانی، بسی من خون دل دارم.
دلی بی آب و گل دارم
به پوچی ها رسیدم من
به بی دردی رسیدم من
به این دوران نامردی رسیدم من
نمی دانم
نمی گویم
نمی جویم، نمی پرسم
نمی گویند
نمی جویند
جوابی را نمی دانم
سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند
چرا من غرق در هیچم؟
چرا بیگانه از خویشم؟
خداوندا رهایی ده
کلام آشنایی ده
خدایا آشنایم ده
خداوندا پناهم ده
امیدم ده
خدایا یا بترکان این غم دل را
و یا در هم شکن این سد راهم را
که دیگر خسته از خویشم
فقط از ترس تنهایی
هر از گاهی چو درویشم
و صوتی زیر لب دارم
و با خود می کنم نجوای پنهانی
که شاید گیرم آرامش
ولی آن هم علاجی نیست
و درمانم فقط درمان بی دردیست
دگر گیجم خداوندا.
نوشته شده در چهار شنبه 23 / 3 / 1390برچسب:,ساعت 20:3 توسط زهرا|

_وقتی میگی دوستت دارم، اول روی این جمله فک کن. شاید نوری

رو روشن کنی که خاموش کردنش به خاموش شدن اون ختم

بشه...

 

_وقتی عشقت تنهات گذاشت، نگران خودت نباش که بعد از اون

چیکار میکنی! شرمنده دلت باش که بهت اعتماد کرد...

 

_زیبا ترین هنر دوست داشتنه؛ اما زیباتر، هنر بی صدا دوست

داشتنه...

 

_میدونی بهترین دوست کیه؟

اونی که اولین قطره اشکتو میبینه، دومیشو پاک مینه و سومیشو

تبدیل به خنده میکنه...

 

_دوست داشتن ساده، اما دل سپردن سخته؛

دل دادن ساده، اما فراموش کردن سخته؛

عاشق شدن ساده، اما عاشق موندن سخته...

 

_در فلسفه وفا چنین آمده است:

دل وقف شکستن است، بیهوده نرنج...

 

_برای داشتن چیزی که تا به حال نداشتی، کسی باش که تا به

حال نبودی...

 

 

نوشته شده در سه شنبه 25 / 2 / 1390برچسب:,ساعت 7:56 توسط زهرا|

نوشته شده در چهار شنبه 19 / 2 / 1390برچسب:,ساعت 11:11 توسط زهرا|

باز باران آمده تا در زیر آن قدم بزنم

باز دلم گرفته تا همراه با باران اشک بریزم

باز دلتنگی به سراغم آمده تا به یاد تو بیفتم

باز بی قراری و باز هم چشم انتظار

احساس من در این روز بارانی ، احساسی به لطافت باران ، به رنگ آبی

آرزویی در دلم مانده ، شبیه حسرت ، شاید هم یک رویا

آن آرزو تویی ، که حتی لحظه ای اندیشیدن به این آرزو

مانند لحظه پریدن است ، مانند لحظه زیبای به تو رسیدن است

شیرین است آرزوهای عاشقانه ، به شیرینی لبهای تو ،  

باز هم باران مرا به رویاها برده ،

خیس کرده قلب عاشق مرا با قطره های مهربانش، دیوانه کرده این هوا ،

قلب مرا ، چه زیباست قدم زدن به یاد تو در زیر قطره های بی پایانش

باز باران آمده تا یاد مرا در دلت زنده کند، تا به یاد آن روز به زیر باران بیایی

تا  عطر حضور تو بیاید در آسمان آبی احساس تا باران بیاورد

عطر تو را به سوی من ، تا زیباتر کن آن احساس عاشقانه من

یک لحظه چشمهایم را بر روی هم گذاشتم ،  

قطره های باران بر روی گونه ام سرازیر میشد ،

به رویاها رفتم ، دلم برایت تنگ شده بود خواستم برای یک لحظه تو را در رویاها ببینم

تا آتش دلتنگی هایم کمی کمتر شود ، تا دلم باز هم به عشق دیدنت آرامتر شود ،

پرنده از شوق این باران با دیدن دیوانه ای مثل من ، عاشقتر شود!

من بودم  و سکوت بود و تنهایی و آسمان،تنها می آمد صدای قطره های باران

سکوت رویاهای مرا به حقیقت نزدیک میکرد ، این باران بود که مرا در رویاها برای دیدن تو همراهی میکرد

تو را دیدم ، نمیدانستم درون رویاهایم هستم ، از آن شاخه به سوی تو پریدم ،

تو را در آغوش خودم کشیدم ،گفتم که دلم برایت تنگ شده بود عزیزم

از آن رویا بیرون آمدم ، حس کردم دلم آرامتر شده ، تو در کنار منی و باران تمام شده... 

 

نوشته شده در پنج شنبه 15 / 2 / 1390برچسب:,ساعت 9:9 توسط زهرا|

هنگامی که خدا زن را آفريد به من گفت: "اين زن است. وقتي با او روبرو شدي، مراقب باش

که ..."

اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شیخ مکار سخن او را قطع كرد و چنین گفت: "بله

وقتی با زن روبرو شدی مراقب باش که به او نگاه نكني. سرت را به زير افكن تا افسون افسانة

گيسوانش نگردي و مفتون فتنة چشمانش نشوي كه از آنها شياطين ميبارند. گوشهايت را

ببند تا طنين صداي سحر انگيزش را نشنوي كه مسحور شيطان ميشوي. از او حذر كن كه يار

و همدم ابليس است. مبادا فريب او را بخوري كه خدا در آتش قهرت ميسوزاند و به چاه ویل

سرنگونت ميکند....مراقب باش...."

و من بي آنكه بپرسم پس چرا خداوند زن را آفريد، گفتم: "به چشم."

شيخ انديشه ام را خواند و نهيبم زد كه: "خلقت زن به قصد امتحان توبوده است و اين از لطف

خداست در حق تو. پس شكر كن و هيچ مگو...."

گفتم: "به چشم."

در چشم بر هم زدني هزاران سال گذشت و من هرگز زن را نديدم، به چشمانش ننگريستم،

و آوايش را نشنيدم. چقدر دوست ميداشتم بر موجي كه مرا به سوي او ميخواند بنشينم، اما

از خوف آتش قهر و چاه ويل باز ميگريختم.

هزاران سال گذشت و من خسته و فرسوده از احساس ناشي از نياز به چيزي يا كسي كه

نميشناختم . اما حضورش را و نياز به وجودش را حس مي كردم . ديگر تحمل نداشتم .

پاهايم سست شد

بر زمين زانو زدم، و گريستم. نميدانستم چرا؟

قطره اشكي از چشمانم جاري شد و در پيش پايم به زمين نشست. به خدا نگاهي كردم مثل

هميشه لبخندي با شكوه بر لب داشت و مثل هميشه بي آنكه حرفي بزنم و دردم را بگويم،  

ميدانست.

با لبخند گفت: "اين زن است . وقتي با او روبرو شدي مراقب باش كه او داروي درد توست.

بدون او تو غیرکاملی . مبادا قدرش را نداني و حرمتش را بشكني كه او بسيار شكننده است .

من او را آيت پروردگاريم براي تو قرار دادم. نميبيني كه در بطن وجودش موجودي را میپرورد؟

من آيات جمالم را در وجود او به نمايش درآورده ام. پس اگر تو تحمل و ظرفيت ديدار زيبايي

مطلق را نداري به چشمانش نگاه نكن، گيسوانش را نظر ميانداز، و حرمت حريم صوتش را

حفظ كن تا خودم تو را مهياي اين ديدار كنم."

من اشكريزان و حيران خدا را نگريستم.

پرسيدم: "پس چرا مرا به آتش قهر و چاه ويل تهديد كردي؟"

خدا گفت: "من؟"

فرياد زدم: "شيخ آن حرفها را زد و تو سكوت كردي. اگر راضي به گفته هايش نبودي

چرا حرفي نزدي؟”

خدا بازهم صبورانه و با لبخند هميشگي گفت: "من سكوت نكردم، اما تو ترجيح دادي

صداي شيخ را بشنوي

و نه آوای مرا."

و من در گوشه اي ديدم شيخ دارد همچنان حرفهاي پيشينش را تكرار ميكند....

نوشته شده در پنج شنبه 18 / 1 / 1390برچسب:,ساعت 10:38 توسط زهرا|

عجیب ترین ساختمان دنیا

زبانکده محصل                 

هه! قیافه ها رو! 

نوشته شده در پنج شنبه 18 / 1 / 1390برچسب:,ساعت 10:13 توسط زهرا|

خدایا!... نمی دونم دلم تنهاس... اونم زیر بارون!!!!...

خدا...تنهاس؟؟؟؟؟؟؟؟

نوشته شده در شنبه 16 / 1 / 1390برچسب:,ساعت 7:9 توسط زهرا|

خدایا دوست بدار دلی را که دلی را تا سر حد بی دلی

دوست دارد...

نوشته شده در شنبه 16 / 1 / 1390برچسب:,ساعت 6:45 توسط زهرا|

 

نوشته شده در سه شنبه 14 / 1 / 1390برچسب:,ساعت 15:21 توسط زهرا|

وقتی که خدا داشت منو بدرقه می کرد بهم گفت:

جایی که میری مردمی داره که میشکوننت.

نکنه غصه بخوری!

من همه جا باهاتم.

تو تنها نیستی. تو کوله بارت عشق میذارم که بگذری؛

قلب میذارم که جا بدی؛

اشک میدم که همراهیت کنه

و مرگ، که بدونی برمیگردی پیشم.

نوشته شده در سه شنبه 14 / 1 / 1390برچسب:,ساعت 15:9 توسط زهرا|

تنهایی آدما مثل یه دریا عمق داره. ولی

پر کردنش با یه لیوان محبت ممکنه.

ای کاش آدما میفهمیدند...

نوشته شده در سه شنبه 14 / 1 / 1390برچسب:,ساعت 14:42 توسط زهرا|

شكسپير: اگر كسی را دوست داری رهایش كن، اگر سوی تو

برگشت از آن توست و اگر برنگشت از اول براي تو نبوده.



دانشجوي زيست شناسي: اگر كسي را دوست داري، به حال خود رهايش

كن... او تكامل خواهد يافت.



دانشجوي آمار: اگر كسي را دوست داري، به حال خود رهايش كن... اگر

دوستت داشته باشد، احتمال برگشتنش زياد است و اگر نه احتمال ايجاد يك

رابطه مجدد غير ممكن است.



دانشجوي فيزيک: اگر كسي را دوست داري، به حال خود رهايش كن... اگر

برگشت، به خاطر قانون جاذبه است و اگر نه يا اصطكاك بيشتر از انرژي بوده

و يا زاويه برخورد ميان دو شيء با زاويه صحيح هماهنگ نبوده است.



دانشجوي حسابداري: اگر كسي را دوست داري، به حال خود رهايش كن...

اگر برگشت، رسيد انبار صادر كن و اگر نه برايش اعلاميه بدهكار بفرست.


دانشجوي رياضي: اگر كسي را دوست داري، به حال خود رهايش كن... اگر

برگشت، طبق قانون 2=1+1 عمل كرده و اگر نه در عدد صفر ضربش كن.

(البته من اینو قبول ندارما! چون آدم هیچ وقت کسی که دوس داره رو در صفر نمی ضربه.

چه برگرده چه برنگرده. این عند شکسته که اگه فرد مورد علاقت ازت دور شد صفرش کنی...)



دانشجوي كامپيوتر: اگر كسي را دوست داري، به حال خود رهايش كن...

اگر برگشت، از دستور كپي - پيست استفاده كن و اگر نه بهتر است كه

ديليت اش كني.

 

دانشجوي خوشبين: اگر كسي را دوست داري، به حال خود رهايش كن...

نگران نباش بر مي گرده.


دانشجوي عجول: اگر كسي را دوست داري، به حال خود رهايش كن... اگر

در مدت زماني معين بر نگشت فراموشش كن.



دانشجوي شكاک: اگر كسي را دوست داري، به حال خود رهايش كن... اگر

برگشت، از او بپرس " چرا " ؟



دانشجوي صبور: اگر كسي را دوست داري، به حال خود رهايش كن... اگر ب

رنگشت، منتظرش بمان تا برگرده.


دانشجوي صنايع: اگر كسي را دوست داري، به حال خود رهايش

كن... اگر برگشت، باز هم به حال خود رهايش كن، اين كار را مرتب تكرار

كن...

 
نوشته شده در سه شنبه 14 / 1 / 1390برچسب:,ساعت 12:3 توسط زهرا|

 داداشی قربون خنده های تو

 

قربون مهربونیت، صفای تو

 

داداشی دوست دارم، عزیزمی

 

این دل نازک من فدای تو

 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 11 / 1 / 1390برچسب:,ساعت 19:33 توسط زهرا|

آدمک آخر دنياست بخند

آدمک مرگ همين جاست بخند

دست خطی که تو را عاشق کرد

شوخی کاغذی ماست بخند

آدمک خر نشوی گريه کنی

آن خدايی که بزرگش خواندی

به خدا مثل تو تنهاست بخند…

نوشته شده در پنج شنبه 11 / 1 / 1390برچسب:,ساعت 15:20 توسط زهرا|


آخرين مطالب
» اعتراض و ...قهر
» یه آهنگ خوهشل
» کی تو رو به خاطر خودت دوست داره؟
» ضد حال
» وابستگی آفت عشق
» خداوندا
» دو خط موازي...
» رویای بارانی
» عشق تو مرا به کجا برده
» باران عشق من
» نفسهای دلتنگی
» دوش ديوانه شدم عشق مرا ديد و بگفت
» و خدا زن را آفرید...
» عجیب ترین ساختمان دنیا!

Design By : Pichak